Tuesday, October 25, 2011


سرزمین بی خاطره، سرزمین پر مخاطره!


محترم مومنی روحی



در سرزمین پرمخاطره-ی خویش، اندام نازنین بیش از هفتاد میلیون انسان ایرانی، مدام توسط نزدیک به دو میلیون افعی که از صحراهای خشک و بی آب و علف هر چه تازی آباد است به میهن-شان آمده-اند گزیده می شوند، سپس نامراد و ناکام، با تن مسموم شده از آن زهر کشنده، رمق ادامه زندگی در آن را ندارند و به سوی مأوایی بدون مار و افعی می گردند! هرچند که آنجا برایشان هیچ خاطره-ای را تجدید نکند!!!

عده کثیری از ما ایرانیان، از آغاز فرو ریختن آوار ننگین انقلاب اسلامی بر روی میهنمان، به دلایلی ناگزیر شدیم که از خانه پدری بگریزیم و به ممالک دیگر مهاجرت(؟) بکنیم .

البته لفظ مهاجرت، واژه بسیار محترمانه آنست، زیرا مهاجرانی هم هستند که دارای امکانات مادی وسیعی می باشند؛ اینها به لحاظ گسترش کار و فعالیت خودشان در کشورهای بیگانه سرمایه-گذاری نموده و با اقامت در آن سرزمین ها بر رونق کسب و کارشان می افزایند.

این دسته از افراد تعدادشان زیاد نیست، اما بسیاری دیگر هم می باشند، که یا به دلائل سیاسی و یا به خاطر نابسامانی های اقتصادی در میهن-شان، ناچار به ترک کشورشان شده و به جائی دیگر می روند. البته اگر بتوان نام چنین حرکتی را رفتن گذاشت؟ چرا که رفتن با میل طبیعی و شخصی، و با برنامه ریزی قبلی به انجام می رسد. پس اگر رفتن نباشد، گریختن است !!!
میلیونها انسان با جنسیت های مرد و زن و دختر و پسر، و با مقاطع سنی پیر و کودک و جوان، زادگاه-شان را پشت سر می گذارند که چه بکنند؟
آیا کسی یا افرادی در آن سوی مرزهای میهن-شان، برای ایشان فرش قرمز پهن کرده که از وی به گرمی استقبال کند و او را با سلام و صلوات به داخل سرزمین جدید ببرد؟

همه می دانیم بر سر کسانی که چنین تصمیم بزرگی را برای زندگی خود و خانواده-شان می گیرند چه سختی هایی را تجربه می کنند. این را هم می دانیم که اگر صد سال هم در کشور میزبان بمانند همچنان بیگانه و خارجی محسوب می شوند! اما با این حال همه روزه دسته دسته از شهروندان ایرانی، خانه پدری را رها می کنند و به دیار غربت رهسپار می شوند.

به زبانی دیگر؛
از سرزمینی پرمخاطره می گریزند تا به سرزمینی بی خاطره بروند!!! در آنجایی که به گونه طبیعی ملک خودشان است و حق آب و گل دارند؛ همه چیز برایشان پر مخاطره است. و در آنجایی که به دلایل بشردوستانه اجازه مأوا گُزیدن یافته-اند، هیچگونه خاطره-ای ندارند و روزگارشان با یادهایی که از آن مکان پر مخاطره دارند سپری می شود!

اما واقعیت چیست؟ واقعیت این است که زندگی آدمی شامل سه بخش مهم است. قسمتی از آن متعلق به گذشته، بخشی دیگر مربوط به آینده، و بقیه-اش لحظاتی است که در حال حضور دارند. ترسیم این سه قسمت از زندگی ما انسانها برای هر کدام از ما، شکل و محتوای خاص خودش را دارد. ولی در کلیت آن هیچ تفاوتی وجود ندارد؛ زیرا برای همه گذشته و حال و آینده-شان مفاهیمی هستند که گویای تغییراتی در شکل ظاهری و ابعاد باطنی آنهاست.

یادش گرامی استادی داشتیم که در دو درس جامعه شناسی و برنامه ریزی اقتصادی با او کلاس داشتیم. یک بار در مورد گذشته و حال و آینده، تمثیل جالبی را بیان کرد؛ از نظر آن مرد دانای فرهیخته، گذشته آدمی چک برگشت خورده-ای می باشد که دیگر هیچ ارزشی ندارد؛ آینده را هم "براتی" می دانست که هنوز صادر نشده است. (برات دست نوشته-ای ارزشمند بود که بازرگانان قبل از متداول شدن چک بانکی، در داد و ستدهای خود آنها را صادر می کردند و برای واریز شدن بدهی-شان در یک مدت زمانی معین، به مشتری یا بستانکارشان می دادند.)
اما او زمان حال را پول نقد معرفی نمود و گفت با این پول هم می توانید برای خودتان دردسر درست بکنید؛ و هم می توانید اسباب شادی و آسایش خودتان را با آن فراهم بیاورید. توصیه استاد این بود که انسان نباید هرگز به آن چک برگشت خورده و آن برات هنوز اعتبار نیافته بیندیشد. آنچه که برای یک فرد قابل اهمیت می باشد، نحوه استفاده مطلوب از پول نقدی است که هم اکنون در کیف پولش و یا در جیب دارد.

اما متأسفانه بسیاری از ما، آنقدر در گذشته سیر می کنیم، و آنقدر به آینده می اندیدشیم، که "حال" خودمان را هم نابود می سازیم.

در شرایطی که اینهمه از هموطنان ما در مرزهای کشورهای بیگانه، در انتظار لطف و مرحمت صاحبان آن کشورها، و یا امدادهای سازمان ملل متحد، برای مقیم شدن ایشان در یک جای دیگری که خانه پدری آنها نیست؛ در بدترین شرایط ممکن روزگار می گذرانند؛ شایسته است آن دسته از هم میهنانی که با تلاش بسیار و با یاری پروردگارشان به امکاناتی دست یافته-اند؛ کاری بکنند که این در مرز ماندگان هم، از نعمت وجود چنین هم میهنان دلسوز و نوعدوستی برخوردار بشوند .

می گویند از هر صد کارخانه-ای که در کشور ایالات متحده آمریکا فعال می باشند، ده درصد آنها متعلق به ایرانیان ثروتمند مقیم آنجاست. اگر صاحبان این ده درصدها، پنج درصد از آن را برای کمک به عده-ای از هم میهنان آواره خودشان در نظر بگیرند؟ شاید بتوانند تعداد زیادی از آنها را، از گرفتاری بزرگی که با آن دست به گریبان می باشند رهایی ببخشند.
آنوقت خواهند توانست با افتخار سرشان را بالا نگه بدارند و به دیگران بفهمانند؛ که چه عاقلانه از زمان حال خودشان به بهترین وجهی استفاده نموده و آن را تباه نکرده اند.

در چنین حالتی است که نشان خواهند داد، هموطن حقیقی سعدی شیرازی اند که می فرمود:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

ما باید کسرمان بیاید که ایرانیان، آنهایی که در دنیا برای اولین بار مبتکر پُست بوده-اند؛ کسانی که وقتی همین اروپاییان درآشپزخانه-هایشان آب گرم می کردند که استحمام بکنند؛ ملت ایران سازندگان نخستین حمام های دنیا بوده-اند؛ حال به این کشورها بگُریزند و از آنها برای خودشان سرزمین های بی خاطره را بسازند.
چرا که؛

در سرزمین پرمخاطره-ی خویش، اندام نازنین بیش از هفتاد میلیون انسان ایرانی، مدام توسط نزدیک به دو میلیون افعی که از صحراهای خشک و بی آب و علف هر چه تازی آباد است به میهن-شان آمده-اند گزیده می شوند، سپس نامراد و ناکام، با تن مسموم شده از آن زهر کشنده، رمق ادامه زندگی در آن را ندارند و به سوی مأوایی بدون مار و افعی می گردند! هرچند که آنجا برایشان هیچ خاطره-ای را تجدید نکند!!!

محترم مومنی روحی
پائیز 1390 هلند

Labels: ,

Wednesday, October 19, 2011


آخرین نوشته-ی «سیامک مهر»، که در 8 سپتامبر 2010 در وبلاگش پُست کرد؛ «مافیای مدینــه» [+
در 21 سپتامبر 2010 با یورش مزدورانِ حکومت اسلامی به خانه-اش دستگیر و تا امروز در سیاه-چال خلیفــه-گری اسلامی زیر شدید-ترین شکنجه-های وحشیانه، حماسه-ی «بابک خرمدین» را زنــده کرده است.


سگ ها و شغال ها


"سیامک مهر" وبلاگ نویس دربند



ما ایرانیان بیشترین ستم را از اسلام دیده-ایم و میان تمامی ملت-های مسلمان دارای بیشترین استعداد برای بی ارزش کردن مقدسات و اوحام الهی (این "اوحام" جمع وحی است!) هستیم.

از دوم خرداد هفتاد و شش به این سو، رویداد-های جامعه در همه-ی حوزه-هایش به گونه-ای بود که توهم اصلاح جمهوری [خلافتِ] اسلامی را از ذهن ها برای همیشه زدود. و نه تنها این، که روشن ساخت طی این سال ها سگ-های هار محافظه کار و شغال-های حقیر اصلاح طلب دست در دست یکدیگر فقط و فقط به حفظ دکان اسلام اندیشیده و عمل کرده-اند.

از آن سو، اروپای قرن نوزدهمیِ گدا صفت و دلال منش و دودوزه-باز به کمک اسلام برخاسته و از به هم پاشیدنِ،
اُم القُرای جهل و نادانی اسلام به وحشت افتاده است. با تئوری نسبیت گرایی فرهنگی توجیهش می کنند، جایزه نوبل می دهند، دائماً با رهبران جمهوری اسلامی معامله می کنند، لاس می زنند...
اما این همه کور خوانده-اند. ما ایرانیان بیشترین ستم را از اسلام دیده-ایم و میان تمامی ملت-های مسلمان دارای بیشترین استعداد برای بی ارزش کردن مقدسات و اوحام الهی (این اوحام جمع وحی است!) هستیم.

ایران از انقلاب مشروطه تا نهضت نفت و تا انقلاب [پُـروژه] 57، از شرق آسیا تا غرب آفریقا را تحت تاثیر قرار داده است. اما این بار اتفاق بزرگتر و فراگیرتری روی خواهد داد.

باور-های موهوم الهی به یک باره فرو خواهد ریخت، مسلمان ازقفس دروغ اسلام رها شده به بلوغ خواهد رسید. آخوند که همچون کرم روده به هستی مان چسبیده است دفع خواهد شد و همین ما سیفون را برایش خواهیم کشید. این اتفاق مرگ آخرین بقایای دنیای کهن است. دنیایی که آخوند برای حفظش با بشر به جنگ برخواسته است.


سیامک مهر
Thursday, July 15, 2004

Labels: ,

Friday, October 14, 2011


آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و ماندند!


الاهه بقراط



در تاریخ جهانگشای جوینی آمده که چون یکی از اهالی بخارا را که از حمله مغول به خراسان گریخته بود، احوال آن شهر از او پرسیدند، وی به کوتاه‌-ترین و گویاترین شکلی که ممکن است، پاسخ داد: «آمدند و کَندَند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند».

برای شرح هولوکاست ایرانی و مصیبتی که امروز بر کشور ما می‌رود باید فعل آخر این جمله گویا را نه تنها به «ماندند» تبدیل کرد، بلکه با توجه به غارت منابع سیاسی و اقتصادی کشور توسط همه گروه‌های میراث‌خوار انقلاب اسلامی می‌بایست بر آن افزود: شوربختانه نرفتند و ماندند و همچنان می‌سوزند و می‌کُشند و می‌بَرَند...


فساد و تخریب بی‌پایان

من نمی‌دانم ظرفیت و بنیه یک کشور برای تحمل تخریب تا کجاست و اساسا چه معیاری برای حد و اندازه آن وجود دارد. ولی روزی نیست که از دامنه تخریب و ویرانی که گاه به طور کاملا سازمان یافته ایران را بر باد می دهد و درباره تحمل و رنج مردمی که در سکوت، در فریاد و گاه در بی‌تفاوتی عاصیانه نه تنها شاهد و درگیر این ویرانی هستند، بلکه خود و زندگی شان اساسا بخشی از این ویران‌شدگی را تشکیل می‌دهد، در آموخته و تجربه انسان شک نکنم!

از دوران کودکی و در مناسباتی کاملا روزانه و معمولی، مثلا مهمانانی که بچه‌های شیطان داشتند و همه چیز را به هم می‌ریختند و یا کسانی که با زور می‌خواستند حرف خود را تحمیل کنند، شنیدیم که هر تخریب و نابسامانی با «حمله مغول» مقایسه می‌گشت و هر تحمیل و فشاری با «حمله اعراب» برابر قرار داده می‌شد.

هرگز اما کسی گمان نمی‌برد که قرنها بعد و این بار هر دو حمله با هم و همزمان به ایران صورت گیرد. آن هم ظاهرا نه توسط کسانی که از آن سوی مرزها به ایران حمله کرده‌اند، و نیز، نه از آسمان، بلکه از درونی‌ترین لایه‌های جامعه که گویی در تمام قرون گذشته منتظر فرصتی بود تا چون چرک و خونابه و گنداب بیرون بزند.

راست این است که دامنه فاجعه به اندازه‌ای گسترده است که اخبار تخریب و نابسامانی در عرصه‌های مختلف خیلی زود «کهنه» می‌شود. فشار و ویرانی به یک امر بدیهی و روزانه تبدیل شده است و پیش از آنکه بتوان چاره‌ای به حال یک ناهنجاری اندیشید، هم مشکل و هم راه حل احتمالی‌اش «کهنه» شده و به گذشته سپرده می‌شود و جای آن را مشکل دیگری می‌گیرد که آن نیز خیلی زود با مسئله دیگری جایگزین می‌شود. این تجربه‌ای است که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را بر آن بنا کرده است: مشغول ساختن جامعه با انبوه مشکلات به ویژه اقتصادی که تمامی ندارند و هر روز بر آنها افزوده می‌شود. این تجربه البته برای هیچ حکومتی پایان خوش نداشته است.

اختلاس نجومی اخیر که مطلقا موضوع جدیدی نیست و در زهدان همان اختلاس معروف به «یک، دو، سه» نطفه بسته است که سرانجامِ‌ ناپیدایش در جوک و طنز مردم و ماستمالی‌ رایج حکومت به فراموشی سپرده شد، امروز تنها به این دلیل از آن سخن می‌رود که به عنوان ابزار جنگ درونی گروه‌های مافیایی رژیم به کار می‌آید. وگرنه تا زمانی که در بر پاشنه این رژیم و مناسبات فاسدش می‌چرخد، پرونده این اختلاس نیز به سرنوشت همه آن پرونده‌های جنایات سیاسی و اقتصادی رژیم دچار خواهد شد که نظیر آنها در کمتر کشوری دیده شده است. ادامـــــه[+]

Labels: ,