Friday, August 26, 2011


تجزيه می خواهيد؟ زهرآب-تان باد ...


ايراندخت دل آگاه



واقعيت آنست كه دست هايی در كار است تا كار تجزيه را به ياری « كورد » ها - و نه كُرد-های شريف و دلاور - پيش ببرد. اين دستان ناپاك در پی ايجاد « كوردستان »-اند؛ و برای رسيدن به آن، تيره « كُرد » را « كور » و كر می خواهند. آنان با جلوگيری از آموزش كودكان و در بند كشيدن زنان، قومی را می خواهند كه بشود بر آن همچون قوم بی خردان حكومت كرد! اين آرزويی است البته كه بر دل سلاخ-های خاك ميهن خواهد ماند. اين است كه به شيوه خود خانم "رويا طلوعی" مي گوييم:
وای بر شما؛ زهی خيال خام! تجزيه می خواهيد؟ زهرآب تان باد.

اين قلم چندان سر آن نداشته كه در آشفته بازار پرگويی-ها و ياوه بافی-های «تجزيه طلبان» كشورش پاسخی به آنان بدهد. زيرا مي دانسته كه ميهن دوستان سرزمين-اش بی نيازند از خواندن آن پاسخ. می دانسته هيچ ميهن دوستی در هيچ كجای دنيا از تجزيه و تكه پاره شدن كشورش سخن نمی گويد، سهل است كه بر يكپارچگی آن پای می فشارد و چنان بر اين خواسته خون و جان نثار می كند كه سرانجام به مقصود برسد و تاريخ را روسپيد كند. از سوی ديگر اين قلم می داند كه گوش و چشم تجزيه-طلبان چنان از جرينگ جرينگ و رنگ سكه-های اهدايی زَرمداران جهانی پر است كه هرگز شنونده و خواننده نوشته-هايی نمی شوند كه بوی وحدت و يكپارچگی ميهن را می دهد. اين است كه زحمت شكافتن ِسر بر خود نمی دهد كه در پهنه پرگويی-های بی مايه آنان چيزی بنگارد. با اين همه، اين بار هنگامی كه يك دوست نوشته-ای از خانم "رويا طلوعی" را زير فرنام « دموكراسی می خواهيد؟ گوارای وجودتان باد ... »[+] برايم فرستاد، دست به دامان قلم شدم كه ياری-ام بدهد برای پرداختن به درونمايه آن. همواره از خود می پرسم آخر اين ايرانيان را چه می شود كه فرصت-های طلايی زندگی-شان را اينگونه ساده و گاه ابلهانه بر باد می دهند؟ مثلا به زندان-های مخوف رژيم-ای خونخوار و انسان-ستيز می افتند و در آن جا مورد ده ها نوع شكنجه و هتك حرمت و حيثيت واقع می شوند و وقتی دستی غيبی(!) از آستينی بيرون می آيد و آنان را به يكی از آزاد-ترين كشورهای دنيا پرتاب می كند، به جای آن كه از جا برخيزند و خاك ره از تن بشويند و پيراهن مبارزه به سود ميهن و هم ميهنان-شان بر تن كنند، بی درنگ با « تيغ و موچين » پشت ميكروفن-ها و دوربين-ها قرار می گيرند تا زيرابروی رژيم عجوزه را بردارند كه خوش جلوه كند، بلكه چندگاهی بيشتر به جنايات-اش ادامه دهد يا برای ادای دين و اظهار مراتب خوش خدمتی به بيگانگان، كارد و قيچی را نشانه می روند روی شير نقشه جغرافيا! آخر درد درمان ناشدنی اين خلايق كژ-انديشِ بد خو در كجاست؟ اين چه ويژگی است كه بسياری از ما را می توان حتا به « هيچ » خريد؟ از خود می پرسم كسی مانند خانم "رويا طلوعی" كه می نشيند پشت دوربين-ها و از هتك حيثيت-اش توسط ددمنشان رژيم سخن می گويد و آتش به دل هر زن و مرد ايرانی می افكند، چرا به محض پرتاب شدن به آمريكا، سنگ تجزيه خاك زادگاه و كشورش را به سينه می زند؟ زادگاه او، زادگاه منِ تهرانی است، زادگاه آن هم ميهن آذری است، زادگاه آن خوزستانی و آن مازنی است و ... آخر كسانی همچون اين خانم چگونه روی-شان می شود بنشينند و از تكه شدن ايران دم بزنند در پيش ديدگان هم ميهنانی كه آرزوی ديدن دوباره خاك مادری خواب را از چشمشان ربوده است؟ آيا اين خانم می داند ميهن دوستان ازاديخواه در همه اين سال ها چه خون دل ها خورده-اند تا هموطنان خود در درون مرز را در مبارزه-شان برای بيرون راندن طاعون[حکومت]اسلامی، ياری برسانند؟ با درمی يا قدمی يا قلمی! آيا از چنين هموطنانی شرم نمی كنند؟ پيش از اين بنا نداشتم پاسخ فرمايش-های اين خانم كُرد – و نه كورد – را بدهم. با آن كه بارها مقالاتی را شخصا از ايشان خوانده و گاه از دوستان شنيده بودم. بارها دوستانم گفته بودند كه ايشان از همان روز نخست ورود به آمريكا، در محافل و مجالس « تجزيه طلبان » در رديف عالي-رُتبگان (!) حاضر می شود و از جدايی بخشی از سرزمين من و ما – به نام كُردستان – سخن بر زبان می آورد و چون می داند هنوز هستند شيردلانی كه نگذارند تصوير شير – و نه گربه – از روی نقشه آسيا پاك شود و خاطره شير بر پرچم سه رنگ ايران از يادها برود، آوای شوم را در لفاف واژه « فدراليسم » می پيچد و به خورد حاضران می دهد. ولی ديگر بس است. ديگر تاب خاموشی ندارم. مقاله اين سركارعليه را كه می خواندم از خود می پرسيدم مگر گروهك « پژاك » يك گروهك آزاديخواه ايرانی است كه حمله به آن، اين خانم را اين چنين برآشوبيده كه از من و مای ايرانی می خواهد در برابر سركوبی-اش خاموش ننشينيم؟ ايا اين خانم هيچ توجه داشته كه چگونه ادبياتی را به كار می گيرد برای بيان مقصود؟ ايا به كار بردن واژگانی چون « كورد » و مليت – به جای قوم و تيره – بوی ايران دوستی می دهد؟ از خود می پرسم چگونه است كه يك شبه ايرانی از من و مای ايرانی می خواهد كه به دفاع از يك گروهك غير ايرانی بپردازيم كه موجب قتل-های بسياری از هم ميهنان كُرد ايرانی و غير كُرد ما است. آنچه در بلندی-های قنديل می گذرد همچون همه رويداد-هايی كه موجب ريختن خون حتا يك انسان است ، برای همه ما دردناك است. ولی اين نبردی است كه دو سو دارد و شوربختانه از هر دو سو فقط بيگناهان كشته می شوند. مگر نه آن كه « پژاك » در درون مرزهای ميهن ما به عمليات مسلحانه دست می زند و خون هم ميهنان ما را می ريزد؟ و رژيم مرگ-آفرين اسلامی هم چون جان عوامل و منافع خودش را در خطر می بيند، به پايگاه-های آنان حمله ور می شود. همه ما می دانيم كه رژيم اسلامی نه برای كُرد دل می سوزاند و نه برای غير كُرد. او تنها برای منافع خويش دل می سوزاند و بس. رژيم اسلامی از آن رو به « پژاك » حمله نمی كند كه آن را يك گروهك « كُرد » می داند، بلكه خواست ديگری در ميان است. برای اين رژيم سركوبگر كُرد و بلوچ و آذری و فارس و عرب و غيره فرقی ندارد. هرجا منافع-اش در خطر بيفتد، با وحشيانه-ترين روش ها به سركوب دست می يازد. پس « كُرد » و تُرك كردن چنين رويدادهايی به چه معناست؟ مگر جوانانی كه در زندان های مخوف پايتخت شكنجه شده و به قتل رسيده و می رسند ، بيشتر متولد تهران و به قول جدايی-خواهان « فارس » نيستند؟ مگر رژيم سياهكار اسلامی فقط قوم كشی می كند و كاری به كار پايتخت نشين ها ندارد؟ آخر چه سودی دارد اين « كُرد، كُرد » كردن ها، هربار كه يك درگيری در ناحيه غرب كشور روی می دهد؟ چه سودی می بريم از دسته بندی اخبار به « كُرد » و فارس و تُرك و غيره؟ اين دسته بندی ها به سود كيست جز تجزيه طلب ها؟ پژاك كه امروز يكی از شاخه-های "پ كاكا" است، نه يك گروه مبارز برای آزادی ايران از چنگال روضه خوان ها و سردارهای مال اندوز، كه يك گروه تجزيه طلب و دست پرورده قدرت-هايی است كه خواب تجزيه ايران را می بينند. پس كسی از ما نخواهد برای آن « گروهك » دل بسوزانيم. دل ما تنها برای كسانی می سوزد و به آنانی مهر می ورزيم كه دل در گرو اين خاك دارند و برای آزادی فرزندان-اش از چنگال خونريز يك حكومت مذهبی، از جان مايه می گذارند. در اين مهرورزی هم حساب كُرد و آذری و بلوچ و غيره را از هم جدا نكرده و نمی كنيم! حضرت خانم می نويسد: « بيش از يک ماه از آغاز حمله سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به کوردستان و کوهستان قنديل می گذرد. در اين ميان بهانه-ی حمله هرچه که باشد، تعدادی از مردم بيگناه غير نظامی بويژە کودکان قربانی شدە-اند » و می افزايند: « از يک طرف سکوت عميق و شبهه برانگيز فعالان سياسی و مدنی غير کورد، و از سوی ديگر اظهار نظرهای غير مسئولانه و غير واقع بينانه برخی کاربران شبكه-های اجتماعی، اين حس تنهايی {‌مقصود تنهايي كُردهاست } را نه تنها چندين برابر کردە كه می رود شعله-های نفرت قومی و نژادی را فروزان کند. »
خدمت اين عليا مخدره بايد گفت: ترديد نكنيد كه همه ميهن دوستان سرزمين من خون می گريند برای كودكانی كه در ميانه اين همه نامردمی و اين زد و خوردهای مرگبار تجزيه طلبانه جان می سپارند. همچنان كه خون می گرييم برای همه كودكانی كه به دست تروريست ها - تجزيه طلب و غير آن - در جای جای جهان به قتل می رسند. دوم آن كه آيا بهتر نيست به جای وارد آوردن اتهام به فعالان غير كُرد – و نه غير كورد! – و شبهه برانگيز خواندن سكوت شان از خود بپرسيد « پژاك » چه می كند كه آنقدر مايه شرمساری است كه هيچ ايرانی – اعم از فعال سياسی يا حقوق بشری - نمی خواهد از عملكردش دفاع كند؟ آيا می توان انكار كرد كه اين گروه تروريست مانند همه تروريست های ديگر – حتا گروه تروريست بزرگتر در سرزمين من، يعنی خود رژيم اسلامی – هم ميهنان كُرد مرا به نوعی گروگان گرفته و سپر بلای خويش ساخته است تا به خيال خود بتواند به جنايات-اش ادامه دهد و سرانجام به بهانه برقراری صلح و آرامش در منطقه، خاك سرزمين مرا و ما را پاره پاره كند؟ آيا نمی دانيم كه پژاك و پ كاكا، چگونه خانواده-هاي كُرد – و نه كورد - را وا می دارند كه حداقل يك فرزند-شان را – گفتم حداقل – در خدمت اعمال تروريستی بگذارند؟ فشارهای طاقت فرسا و غير انسانی بر اين خانواده ها غير قابل گفتن است. اين خانم « كورد » از چه دفاع می كند؟ نمی داند كه پژاك ذره-ای ارزش برای هيچ ايرانی – اعم از كُرد و غير كُرد – قائل نيست؟ نمی داند "پ كاكا" و « پژاك » مانع تحصيل كودكان و زنان در همه مناطق كُردنشين هستند؟‌ ايشان در بخش از مقاله-اش، از دست نيروی نظامی تركيه فريادش به هوا می رود كه در روزهای اخير بلندی-های قنديل را زير بمباران شديد گرفته-اند؟ نمی دانم ايشان با آن كه در امريكا هستند و با توجه به رسانه های مدرنی كه در اختيار دارند - كه خبر را در ثانيه منتشر می كنند - از اخبار ناحيه كُرد-نشين در مرز مشترك ايران / تركيه و عراق چقدر مطلعند. آيا واقعا بی خبرند يا آن كه منافع « روسا » ايجاب می كند كه بی خبر جلوه كنند! نمی دانم. ولی به هر روی، اگر ايشان بی خبر هستند ما كه نيستيم. ما در اين سرزمين طاعون زده [اسلامزده] هيچ كاری نداريم جز آموختن زبان، سرك كشيدن به شبكه-های خبری ماهواره-ای و خواندن اخبار در سايت-های اينترنتی. ايشان اگر نمی دانند، ما كه می دانيم در يك ماه گذشته حملات وحشيانه « پ كاكا » به مناطق گوناگون تركيه چه بر سر خانواده-های ساكن در آن مناطق آورده است. می دانيم كه اين گروه تروريست چگونه با اشاره رهبرشان « عبدالله اوجالان » جوانان ترك را تكه تكه می كنند. اين گروه موجب شده كه هر روز در بخش-های خبری آن كشور خبر « شهيد شدن » ده، دوازده، هشت و ... سرباز جوان آن كشور را ببينيم و بشنويم. تصاوير ضجه مادران و خون گريستن پدران در تشييع پيكر اين جوان ها دل هر انسانی را ريش می كند. اين حضرت خانم چرا به « كورد »-های هم انديش خود در آن سرزمين نمی گويند كشتار بس است؟! عبدالله اوجالان در زندان است. ولی به يُمن وجود « دموكراسی » نه تنها از چوبه دار و اعدام نجات يافته كه هر روز می تواند وكلای خويش را در زندان ملاقات كند و به وسيله همان ها هم به همكاران جانی-اش در بيرون پيغام مرگ آفرينی بدهد. چرا ايشان به هم ميهنان ايرانی من نمی گويند كه يك حزب كُردی به نام « ب. د. پ. » كه ادعا می كند می خواهد از زبان ديپلوماسی بهره ببرد و از راه قانون و با احترام به مجلس مردمی آن كشور، مشكلات كُردها – و نه كوردها – را حل كند ، چرا به شدت از پ كاكا حمايت مي كند ؟ نام اين حزب « باريش و دموكراسي » - يعنی صلح و دموكراسی است كه مخفف آن « ب د پ » می شود. ولی آنچه كه از رهبران اين حزب ديده نمی شود برداشتن گام به سوی صلح از راه مذاكره است. مگر جز آن است كه پس از انتخابات اخير در تركيه، رفتن نمايندگان به مجلس از سوی اين حزب دموكراسی-خواه (!) تحريم شد. چون سران اين حزب نتوانستند قوه قضاييه را وادارند تا دو سه تن از پيروزشدگان اين حزب كه در زندان هستند، آزاد كند. در حالی كه از احزاب ديگر تركيه هم هستند كسانی كه در زندان-اند. ولی نمايندگان برگزيده توسط مردم همگی به مجلس رفته و سوگند ياد كردند. رهبران ديگر احزاب گفتند كه ما با مذاكره و به بحث گذاشتن و تصويب قوانين تازه موجب آزادی ياران خود خواهيم شد. چگونه است كه يك حزب « كوردی » خواهان دموكراسی (!) كه خود را پايبند قانون هم می داند، به اين كار تن نداد؟ آن جا كه ايران نيست كه ولايت فقيه و شورای نگهبان داشته باشد. به سادگی می توان از راه قانون هر موضوعی را به بحث گذاشت. ولی البته اين كه يك خواسته در مجلس رای بياورد يا نه، به نظر و تصميم جملگی نمايندگان مردم آن كشور مربوط است. صد البته هم پيداست كه هيچ ميهن دوستی به تجزيه كشورش رای نمی دهد! نمی دانم سركار خانم می دانند كه دليل اصلی عدم حضور نمايندگان حزب كُردی « ب د پ » آنی نيست كه وانمود می كنند؟ بلكه آنست كه می خواهند سوگند نمايندگی را نه به زبان تركی كه با زبان « كوردی » قرائت كنند و نطق-های خود را با زبان « كوردی » به گوش مجلس و مردم برسانند! آدمی از خود می پرسد حزبی كه در پي استيفای حقوق هموندان خويش است چرا به چنين بازی-های خنده-داری روی می آورد؟ در پس اين رفتارها و بازی ها چيست؟ نطق و سخن اين آقايان چيست كه اصرار دارند به زبانی از تريبون مجلس پخش شود كه فقط اقليتی آن را دريابند؟‌ آخر مگر می شود در يك مجلس ده-ها زبان و گويش را به كار بُرد؟ ايا با اين روش می توان به فهم كامل يكديگر نائل شد و قوانينی را وضع نمود كه به كار مردم و رای دهندگان آيد؟ از اين گذشته، آن مجلس بر اساس قوانين تصويب شده – در زمان آتاتورك و پس از آن – نمايندگان را موظف كرده كه با زبانی واحد يعنی زبان اكثريت – مانند زبان فارسی در كشور خودمان – در مجلس سخن بگويند . اكنون اگر هر گروه يا حزبي موافق نيست مي تواند برای تغيير قانون از راه گفت و گو و آوردن طرح به مجلس اقدام كند. تحريم مجلس در يك كشور با حكومتی سكولار كه فعاليت احزاب در آن كاملا آزاد است چه معنايی دارد جز آرزوی بويناك جداسری؟! از جمله شاهكارهای حزب « كوردی ب د پ » يكی هم آن است كه كُردهای ساكن در تركيه را تشويق می كند فرزندان-شان را به مدرسه نفرستند. به اين بهانه كه در مدارس هر روز بامداد بر سر صف ، نيايشي صورت مي گيرد كه فرزندان آب و خاك تركيه از پدر آزادي سرزمين خود يعني اتاتورك هم نامی به ميان می آورند. – كاش روزی سرزمين من هم آزاد بشود تا فرزندان كشورم در صف مدرسه از بزرگان مبارز اين مرز و بوم ياد كنند - مطمئن باشيد آنان نمی گويند اتاتورك جانشين "الله" بر زمين است و از "الله" بخواهند تا ظهور مهدی نگهش دارد. آن ها فقط از مردی ياد و قدردانی می كنند كه موجب شد يك كشور با اكثريت عظيم اسلامی و شمار بسياری بي-سواد، دارای حكومتی سكولار شود! حكومتی كه در سايه-اش بتوان نفس كشيد و باليد؛ البته اگر اسلامگرايان تباه-انديش و احزاب « كوردی » تجزيه طلب مجال اين نفس كشيدن را بدهند! آنچه من درباره مخالفت با تحصيل كودكان كُرد در تركيه گفتم، ساخته و پرداخته اين قلم نيست. بلكه از زبان « صلاح الدين دَمير تاش » رهبر « ب د پ » بيرون آمده است. او به اين امر می باليد كه نگذاشته فرزندش در مدارس تركيه درس بخواند. نمی دانم شايد هم « دوستان » كمك كنند كه در مدارس كشورهای غربی درس بخواند و برای خودش كسی بشود، حتا اگر يك خانواده كُرد در تركيه فرزند باسواد نداشته باشد!راستش كسانی مانند سركار خانم "رويا طلوعی" كه با معجزه-ای بزرگ (!) از آمريكا سر در آورده-اند، هرگز نخواسته-اند واقعيت آنچه را در اين منطقه وجود دارد به اطلاع همزبان ها – و اگر خود را ايرانی می دانند – هم ميهن-های ايرانی-شان برسانند. ولی حقيقت همان است كه همه می دانيم. نيرويی در پی ايجاد كشوری ساختگی به نام « كوردستان » است. برايش پرچم ساخته-اند. نمي گذارند فرزندان زاده شده در اين منطقه به مدرسه بروند و باسواد شوند تا بدانند در پيرامون-شان چه می گذرد. زنان-شان از درمانده-ترين زنان جهان-اند. چرا كه كتك زدن زن در آنجا نوعی عادت و سنت است. شوربختانه بيشتر دختران دراين ناحيه با دستان جلادانی كوردل « ختنه » می شوند تا هرگز نتوانند از لذت هم-آغوشی با جنس مخالف برخوردار شوند و از زندگی مشترك لذت ببرند. آمار قتل هاي خانوادگي در آنجا بالاست و چنانچه دختر يا زنی بخواهد با مردی كه خود دوست می دارد، ازدواج كند چه بسا بر اساس يك تصميم خانوادگی به دست پدر، برادر يا اقوام خود به قتل برسد.
چرا سركار عليه طلوعی به جای پرداختن به موضوع مضحك حمايت از پژاك، از هم ميهن های كُرد ما يعنی از هم-زبانان خودش نمی خواهد به اين فجايع پايان دهند؟ چرا به آنان نمی گويد كه اگربنا باشد شما فقط به زبان خودتان سخن بگوييد نمی توانيد با دنياي مدرن ارتباط برقرار كنيد كه سهل است حتا نمی توانيد با مردم پيرامون خودتان هم مراوده داشته باشيد ؛ و ... ستم هايی كه بر اين هم ميهنان-مان می رود برای من و ما ايرانی دردناك است. دلمان نمی خواهد هيچ انسانی بويژه هيچ هموطنی در هيچ كجای دنيا زير بار رنج هايی باشد كه دل را می خراشد و سخن گفتن از آن همچون سيلی شرم بر گونه انسانيت انسان فرود آيد. ولی

واقعيت آنست كه دست هايی در كار است تا كار تجزيه را به ياری « كورد » ها - و نه كُرد-های شريف و دلاور - پيش ببرد. اين دستان ناپاك در پی ايجاد « كوردستان »-اند؛ و برای رسيدن به آن، تيره « كُرد » را « كور » و كر می خواهند. آنان با جلوگيری از آموزش كودكان و در بند كشيدن زنان، قومی را می خواهند كه بشود بر آن همچون قوم بی خردان حكومت كرد! اين آرزويی است البته كه بر دل سلاخ های خاك ميهن خواهد ماند. اين است كه به شيوه خود خانم "رويا طلوعی" مي گوييم: وای بر شما؛ زهی خيال خام! تجزيه می خواهيد؟ زهرآب تان باد.

ايراندخت دل آگاه
25 آگوست 2011

Labels: ,

Friday, August 19, 2011


وضعیت حاد جسمی-روحی-روانی، محمد رضا پورشجری «سیامگ مهـر»،
وبلاگ-نویسِ آزاد-اندیش زندانی در حکومت اسلامی




اما تاکنون هيچ اقدامی در مورد مشکلات گوارشی و معده‌-ی پدرم که گويا خونريزی داشته اقدامی نشده، و او در شرايط جسمی فوق‌العاده بدی به‌سر می‌برد و سلامتی وی در خطر است.

‏ آدینه, آگوست 19, 2011‏
"وضعیت حاد جسمی-روانیِ زندانی آزاد-اندیش «سیامک مهــر» و ممانعت از درمان وی توسط بازجویان وزارت اطلاعات.
زندانی سیاسی «سیامک مهــر», که از ماه-ها پیش دچار بیماری حاد جسمی از ناحیه-ی ستون فقرات شده است، ناراحتی او به حدی شدت یافته است که تنها با کمک عصا قادر به راه رفتن می باشد. او بطور شبانه روزی از درد شدید از ناحیه-ی پشت و پاها رنج می برد بخصوص در حالت درازکش در شب شدت درد به قدری زیاد است که قادر به خوابیدن و نشستن بر روی زمین نیست.
از طرفی دیگر بیماری حاد و دردهای شدید دستگاه گوارشی تا حد زیادی بر روی میل به خوردنِ وی اثر منفی گذاشته است و این مسئله باعث کاهش زیاد وزنِ او شده است. بازجویان وزارت اطلاعات از زمان مبتلا شدن او به این بیماری تا به حال مانع درمان وی شده-اند. زندانی دگر-اندیش «سیامک مهــر»، وبلاگ-نویس، می بایست در بیمارستانی در خارج از زندان مورد معاینه و درمان قرار گیرد.
گفته می شود یکی از دلایلی که زندانیان سیاسی به بیماری-های مختلف در زندان دچار می شوند وجود تعدادی دستگاه-های پارازیت پخش کُن در سالن زندانیان سیاسی است که بطور شبانه روزی در حال پخش امواج پارازیت می باشنــد. بازجویان وزارت اطلاعات از چند ماه پیش اقدام به نصب چنین دستگاه-هایی در سالن زندانیان سیاسی نمودند که علت نصب چنین دستگاه-هایی نامشخص می باشد!؟ از زمان نصب چنین دستگاه-هایی در درون سالن زندانیان سیاسی، باعث ایجاد عوارض گوناگون جسمی و روحی مانند "عصبی بودن، سردرد، سرگیجه، حالت تهوع، بیحالی" و افزایش بیماری-های مختلف شده است.

*****

«« آخرين وضعيت محمدرضا پورشجری (سيامک مهر)
‏ آدینه, آگوست 12, 2011‏

با سلام
در آخرين ملاقات پدرم که در روز 21 مرداد ماه بود، از وی شنيدم که به مدت يک‌ماه است که از درد کليه رنج می‌برد و به‌تازگی با مشکل گوارشی شديدی مواجه شده که خون زيادی از بدنش دفع می‌شود. در حدود 2 هفته پيش، دکترای بهداری زندان رجايی‌-شهر به نام‌های "دکتر چرخگر و دکتر فياض" در معايناتی که از پدرم داشتند تأييد کردند که کليه‌-ی سمت راست پدرم درحال از کار افتادن است و سنگ توليد کرده؛ که با توجه به اين‌ که در بهداری زندان دستگاه‌-های لازم برای سنگ‌-شکنی و درمان کليه‌-ی پدرم موجود نيست، اما هنوز مسئولان زندان اقدامی برای بهبودی پدرم انجام نداده‌-اند، و گفته‌-اند اگر رئيس زندان موافقت کند در هفته آينده به بيمارستان رسول اکرم در تهران اعزام خواهد شد!؟ اما تاکنون هيچ اقدامی در مورد مشکلات گوارشی و معده‌-ی پدرم که گويا خونريزی داشته اقدامی نشده، و او در شرايط جسمی فوق‌العاده بدی به‌سر می‌برد و سلامتی وی در خطر جـدی است.

همان‌طور که مطلع هستيد دادگاه پدرم به‌تعويق افتاده و در30 آذرماه برگزار خواهد شد، ولی او نااميد بود که تا آن زمان دوام نخواهد آورد.

من از شما و از همه‌ی کسانی که محمدرضا پورشجری را می‌شناسيد خواهان کمک و ياريتان برای بهبودی و آزادی او هستم.


با سپاس فراوان و با آرزوی آزادی همه زندانيان سياسی
ميترا پورشجری (مهر)

Labels: ,

Monday, August 01, 2011


مديريت امام زمانی و فاحشه-خانه-های اسلامگرايان


ايراندخت دل آگاه



"اين هفته شش تا هتل - مسافرخانه - را در استانبول بستند؛ شش تا! محل اقامت و قرار فاحشه-ها بود. همه-شان هم زن-های ايرانی. عجيبه ايرانی-ها از خودشان نمی پُرسند چرا اين همه زن فاحشه دارند و اين همه زن توی كشور-های همسايه چيكار می كنند!؟"

دستم به نوشتن نمی رود. هميشه همين گونه است. وقتی خبری مرا به خشم و درد و همزمان به شرم می كشد، دستم به نوشتن نمی رود. آخر چگونه می توانم بر اين شرمساری چيره آيم هنگامی كه می بينم هم ميهنان خودم، خواهران خودم از سر ناداری و نادانی به راهی می روند كه
« مديريت امام زمانی » پيش رويشان ترسيم كرده است.
همين مديريت شرم آورِ پايين تنه-ای كه « مكتب » حضرات و حشرات، آن را با آيت-های گوناگون-اش ترويج می كند و بدان می بالد.
با اين همه با خود می گويم اين ها خبرهايی نيست كه همه جا گفته شود و همگان بدانند.
خوبست يكی بگويد، شايد ديگران بی خبر را تكانی دهد برای پس زدن پديد آورندگان شرايطی كه اين همه را موجب می شود.
باری، هر روز برای دانستن خبرهای بيشتر سری هم به تلويزيون-های كشورهمسايه – و دوست و برادر و مسلمان تركيه! – می زنم. چرا كه به مرور دريافته-ام گاهی – و نه هميشه – در آنجا به خبرهايی در باره كشورمان اشاره می شود كه در ديگر رسانه ها نيست. يكی از بهترين منابع اين گونه خبرها هم شبكه تلويزيوني « سي اِن اِن ترك» است . زيرا دست برادر (!) رجب اردوغان چندان به سانسور و لَت و پار كردن مجريان و خفقان تحليلگران-اش نمی رسد و نمی رود. گوشش-اش را می كشد «آقا»-ی آمريكايی اگر پا را از گليم-اش دراز-تر كند.
شايد جذاب-ترين بخش در مجموعه بخش-های خبری اين شبكه جلسه « شورای سردبيری » اين شبكه است كه در آنجا كليات برنامه-ها و خبرهايی كه بناست در درازای روز از آن شبكه پخش شود به بحث گذاشته می شود و مخاطبان می دانند چه ها خواهند ديد و همزمان از فهرست اخبار مهم روز نيز با خبر می شوند. – با خود فكر می كنم اگر بنا بود نمايش شورای سردبيری سيمای كريه حكومت اسلامی به طور زنده و مستقيم پخش شود، بينندگان عزيز و محترم (!) و امت هميشه در صحنه، فقط می ديدند كه رييس شورا می گويد: « اين خبر پخش نشود، آن تحليل-گر دعوت نشود، آن گزارش را سانسور كنيد، آن خبرنگار اخراج شود ... »
بگذريم.
در برنامه-های زنده شورای سردبيری شبكه-ی تُرك گاهی هم پيش می آيد كه از دهان يكی از دبيران و سردبيران، خبری بيرون می افتد كه اگرچه از آن خبر و موضوع گزارشی تهيه نمی شود و تحليل-گران به آن اشاره نمی كنند، ولی اصل خبر – شايد برای كسانی چون من - تامل برانگيز است و ساعت-ها می تواند ذهن را مشغول كند. از جمله خبری كه امروز از دهان سردبير بخش خارجی اين شبكه بيرون آمد و آتش به دل و جان منِ بيننده غير تُرك زد.

موضوع از اين قرار است كه يكي از خبرنگاران حاضر در جلسه گفت كه؛ امروز گزارشی از يك زن ايرانی كه به صورت-اش اسيد پاشيده شده و آن زن، مرد جنايتكار اسيدپاش را بخشيده، پخش خواهند كرد. خب تا اينجای خبر چيزی نبود كه من ندانم. ولی ناگهان سردبير بخش خارجی كه پيرمردی است پرورش يافته در مكتب اتاتورك – يعنی گفتار و رفتارش بوی اسلامگرايان بويناك را نمی دهد - با لبخندي معنادار گفت: "من از اين زنان ايرانی تعجب می كنم، همه-اش دارند مي بخشند!" و آني خاموش ماند و سخن-اش را پی نگرفت. پوزخندی ناخوشايند بر لبان حاضران نشست. پيرمرد ولی انگار نخواهد پيامش ناشنيده بماند، با تلخی افزود:


"اين هفته شش تا هتل - مسافرخانه - را در استانبول بستند." و دوباره تاكيد كرد: "شش تا! محل اقامت و قرار فاحشه-ها بود. همه-شان هم زن-های ايرانی. عجيبه ايرانی-ها از خودشان نمی پُرسند چرا اين همه زن فاحشه دارند و اين همه زن توی كشور-های همسايه چيكار می كنند!؟"

و سری با تاسف تكان داد.
خشم و شرم همزمان دلم را به آتش كشيد. رد و بدل شدن نگاه حاضران در جلسه، بر آن افزود. باز هم خبری چنين گزنده از دختركان زيباروی هم ميهن من كه برای اندكی درآمد، تن به عرق بدن-های چركين مردان ناپاك می سپارند و با تحقير و توهين و ده ها بيماری روزگار را در كشوری ديگر به پيری زودهنگام می رسانند.
نمی دانم مقصود آن سردبير از « عجيبه ايرانی ها ... » مسوولان ايرانی بود يا خود مردم ايران كه بايد اين فضاحت را به پايان ببرند.
من ولی ويران شدم از اين سخن؛ و با اين كه آن مرد صدايم را نمی شنيد فرياد زدم:

« كشورما؟ كشور اسلامی ما را ميگی؟ چون در اينجا « مديران اسلامی » برگزيدهِ جانشين مافنگی الله-اند و اداره امور را در اختيار دارند. آن ها با مديريت امام زمانی-شان نه تنها ايران را آباد كرده-اند كه می خواهند دنيا را هم اداره كنند. سهم زن-ها در چنين مديريتی مگر می تواند جز برهنگی و فروش تن به مردان دنيا باشد؟! »

افسوس كه او نمی شنيد وگرنه می گفتم: " تن فروشی زن-ها بر ميزان اخوت و برادری ميان برادران مسلمان بويژه در كشورهای دوست اضافه می كند. می خواهی بگويم ملاعلی خامنه-ای يك دوره كلاس فاحشه-پروری هم برای رجب خان ترتيب بدهد تا او هم چنين دستاورد-هايی را برای ملت شما فراهم كند؟! "
عجبا از اين مُلاعلی كه باد به غبغب هم می اندازد برای حكومت بر سر مُشتی گرسنه، مُشتی اوباش و مُشتی فاحشه! و شگفت-تر آن كه می كوشد اين حكومت خزه بسته و باتلاقی را برای فرزندانش هم موروثی كند!

مرا ببخشيد ولی سخت به خشم آمده-ام. اين از روزنامه نگاران و مفسران خارجی و آن هم از وراج-ها و ياوه بافان و شيادان داخلی در رسانه-های برون مرزی كه كار آدمی را به جنون می كشند. حالم به هم می خورد از كسانی كه در تلويزيون-های مثلا « جهانی » فارسی زبان، از بام تا شام، كسانی را جای داده-اند يا به عنوان ميهمان و تحليل-گر و برنامه گذار دعوت می كنند كه از كودكی قَنداق-شان را به لجن تفكر بندگی انسان و بردگی زن آلوده-اند. همان ها كه در پشت دوربين ها كه می نشينند ماموريت و مسووليتی ندارند جز دفاع از اين مذهب «صيغه-ای»-پرور و حمايت از حكومتی كه بزرگترين صادرات-اش – پس از ثروت ملی-مان، نفت – فاحشه به كشورهای همسايه است. شب گذشته داشتم برنامه يكی از اين «حشرات الارض» و اين دشمنان خرد و انديشه را می ديدم كه با صورتی بزك كرده به ريش سپيد ِ فرم داده شده و پيراهن يقه بسته آخوندی، شمرده شمرده و فروتنانه و «معصوم» از اين دين «الهی و رحمانی» می گفت و نرمك نرمك سخن را بُرد به سوی دفاع از پليد-ترين حكومت عصر حاضر؛ از رژيمی كه هنرش ايجاد « كهريزك » هاست و آباد كردن فاحشه-خانه-ها و حراج ثروت ملی به سود جنايتكاران جهانی.

هر چه فرومايگان همه تنها دارند اين رژيم همه را يكجا دارد؛
معتاد-پروری، فاحشه-پروری، تروريست-پروری و ...!


از خود می پرسم آخر اين "آقايان و خانم-هایِ" مدافع رژيم اسلامي چه تربيتی داشته-اند كه از اين همه فساد يك حكومت ذره-ای بر خويشتن نمی لرزند و حاضر نيستند به لقمه-ای نان پاكيزه برآمده از كاری شرافتمندانه تن در دهند؟ بستر زايش و پرورش اين جماعت كجا و چگونه بوده كه نمی توانند چشم بپوشند از پول-های آغشته به نجاست جمهوری [حکومت] اسلامی؟ آيا اين تازی-انديشانِ پارسی-گو تاب دست درازی يك مرد به همسر و فرزند خودشان را دارند كه دست نمی شويند از حمايت قوادان!؟

دختركان ايرانی فروشنده سكس در برون مرزهای ما، دختركان و خواهران همه مايند؟ شرممان باد كه خاموش نشسته-ايم.

بزرگترهای ما می گويند يك قرن و نيم قرن نه، بلكه تا همين سی و دو سال پيش هر كسی می خواست با اتومبيل-اش از جاده-های تركيه عبور كند ناچار بود برای آن كه مورد حمله مردم فقير حاشيه جاده-ها قرار نگيرد، جعبه-های سيگار را از پنجره اتومبيل بيرون بيندازد تا تُرك-ها با جمع آوری بسته-ها سرگرم شوند و سر در پی خودرو نگذارند برای آسيب زدن به مسافران. اكنون پس از فقط سی و دو سال، رژيمی را بر سر كار آورده و نگاه داشته-ايم كه شرافت ايرانی و زن ايرانی را به سوی همسايگان پرتاب كرده و می كند برای روی كار ماندن و آسيب نديدن!

از خود می پرسم آيا در اين خانه طاعون زده [اسلام-زده] هنوز كسی هست كه بگويد: " ديگر بس است! "

باز هم پوزش می خواهم كه قلمم سراسر خشم بود. ولی اگر اين ها را فرياد نكنم، چه كنم در اين ويران-سرا؟

ايراندخت دل آگاه
1 امرداد ماهِ 2011

Labels: